رخسار یار
بهشت برین با دوست خوش است.
بسیار از گردش ایام را به چشم سفید ، سیاه دیده ام،
به گوش زمان شنیده ام که
گل یاس
در گوش باد زمزمه ترا کرد ،
تک گل ارغوانم:
بی رنگی گلبرگ هایت
زردی رخسارت
همه را دیده ام.
نسیم صبحگاهی ، با اندوه فراوان
وزید بر بام خانه ام
ندایم داد:چه نشسته ای؟
خزانی سنگدل
گلبرگ های گل زیبایت را پاییزی نمود.
باغبانم:
باغبانی با غم و اندوه
عصای بیدی بدست
چشمانی کم سوء
مویی پریشون
حالی مظطرب.
راستش:
تازه جانی داشتم
رنگ و رویی یافتم
روانی پاک
روحی شاد
پروانه ای دلشاد ، رقص کنان بر اوج مستی .
ناگهان:
غباری خاکستری بر برگهایت نشست
آری
بر دیده بی فروغم نشست.
تو راست قامت ، سرو مانند در زندگی روییده ای
در پهنای گیتی
باور کنم آیا؟
شاخه های سبز رنگت
بر دیوار
دیوار کاهگلی
تکیه نموده؟؟
میدانی:
به پیغامت چشمم بیاسود
به دیدارت
دلم
آسوده گردید.
بیا ای سرو سبز زیبا
استوار ،استوار ، استوار باش.